رسول کامرانی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبسایت اشعار شاعران خوش امدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار شاعران و آدرس poetry-s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 453
:: کل نظرات : 185

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 997
:: باردید دیروز : 629
:: بازدید هفته : 1682
:: بازدید ماه : 1626
:: بازدید سال : 17339
:: بازدید کلی : 2262885

RSS

Powered By
loxblog.Com

Poetry.poets

رسول کامرانی
دو شنبه 15 تير 1394 ساعت 23:32 | بازدید : 38107 | نوشته ‌شده به دست hossein.zendehbodi | ( نظرات )

جمعه غروب همهمه ی شهر نکبتی

الاکلـــنگ تــــاب و یک پارک دولتـــی

یک دو سه ... تا هزار و نود هم شمرده است

نفــرین بــــه انتظار - همین بمب ساعتـــی -

آمد دوباره مثل عروسک ستاره پوش

من ترمزم بریده ولــی با چه جراتی..

- هی پا به پا نکن دِ بگو دیر می شود

اینجـــا نایست تــوی گلو بغض لعنتی

خانم سلام ... نه ... من که گدایی نمی کنم

عاشق شدم کــــه چشــــم تو اصلن قیامتی

- گمشو (صدای خواهش دستی بریده شد )

گفتــــم بزن بــــــه چــــــاک لجن مرد پاپتــی

از روی دنده های چپش حرف می زند

حالا کبـــود می شود این رنگ صورتی

چیزی شبیه حرمت حوا شکسته بود

زن در کنـــار جاده رهــا ... بعد مدتی

ترمز، نـــــوار هـــــایده بانـــــــو سوار شد

گم شد میان لفظ (( خیابان )) به راحتی

تــه مانده های خانــم رویا که دود شد

بعدش مچاله می شود این مرد پاکتی

--------------------------------------------------

خواب دیدم که تو رفتی عشق بی مادر شد

جـــاده با جـای دو تا پای تـــو همبستر شد

 

بختک افتاد به جانم کمر بخت شکست

 

حال آشفتــه ام از جن زده ها بدتـر شد

 

دستم از دست تو کوتاه شد آواره شدم

 

هر نفس بــی تو برای من عذاب آور شد

 

خنده خشکید خط افتاد به پیشانی شعر

 

خانه خاموش شد و خاطره ها خنجر شد

 

بی صدا نعره زدم بال و پر پنجــره ریخت

 

کوچه از فاجعه ی کوچ تو خاکستر شد

 

دیـــر از خـــواب پریدم تـــو نبودی بانو

 

بغض باران ترکید و چشمهایم تر شد

--------------------------------------------------

 

شبگرد شعرها تو کـه تردید می کنی

من را به عمق فاجعه تبعید می کنی

کوچه هزار بار ورق خورد و باز هم

غم را کنار پنـجره تشدید می کنی

شلیک چشـــــم هـای تو تیر خلاص بود

خودکامه حکم کردی و تائید می کنی؟!

من چندمین اسیر تو هستم که می کُشی؟

شایــد دوبـــاره خاطـــــره تـجــدید می کنی

با طعنه های شور همین زخم کهنه را

تا روز مـــرگ آینــــه تمدیـــد می کنـی

این بیت آخـــر و من لابه لای شـعر

زنجیر میشوم تو که تردید می کنی

----------------------------------------------

 

 




:: برچسب‌ها: شعر رسول کامرانی , اشعار رسول کامرانی , شعر , رسول کامرانی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
لادن در تاریخ : 1394/4/19/poetry-s - - گفته است :

سلام. استاد کامرانی رو از دورادور میشناسم.ساکن فریدونکنار استان مازندران.با سواد. گوشه گیر. هنرمند به تمام معنا متواضعو بینظیر. حیف که تو این مملکت قدر جوونایی مثل ایشون رو نمیدونن. از شما هم بخاطر حسن انتخابتون متشکرم.ایشون غزلهای بسیار زیباتری هم دارن. علاوه بر اینکه مجری توانمند و بازیگر خوب تیاتر و نویسنده داستان کوتاه وطراح وخوشنویس خوب و بسیار با سوادن. بازم ممنون.
پاسخ:سلام. ممنون از این که سر زدین



نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: