گروس عبدالملکیان


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبسایت اشعار شاعران خوش امدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار شاعران و آدرس poetry-s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 453
:: کل نظرات : 185

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 506
:: باردید دیروز : 629
:: بازدید هفته : 1191
:: بازدید ماه : 1135
:: بازدید سال : 16848
:: بازدید کلی : 2262394

RSS

Powered By
loxblog.Com

Poetry.poets

گروس عبدالملکیان
پنج شنبه 24 ارديبهشت 1394 ساعت 16:33 | بازدید : 3039 | نوشته ‌شده به دست hossein.zendehbodi | ( نظرات )

می خواهمت

چنان که همین حالا تکه تکه ام کنی

بعد

روحم را می دهم بسوزانند

روحم را بگذار خاک کنند

من استخوان هایم را

از گورستان فراری داده ام

 

می خواهمت

و از چهار جهت به جنوب میروم

به آن جا

که ماه شک برده بود

به آخرین اتاق آن مسافرخانه ی کوچک

به آنجا

که رد حرفهات هنوز

بر لاله ی گوشم زخم است

به آنجا که خون

از ‍‍‍‍‍‍‍‍ پنج انگشتم جلوتر آمده بود

که چنگ بیندازد به رفتنت

 

من

چمدانت را گرفته بودم

موج ها را گرفته بودم

هفت و ده دقیقه ی غروب را گرفته بودم

تو اما

از درون راه افتادی

 

بوی خونم

چرا تو را برنمی گرداند

کوسه ی آب های گرم ؟

------------------------------------------

هوا

که پیرهن پوشیده

هوا

که میز صبحانه را می چیند

هوا

که گوش می دهد به شعرهام

هوا

که لب بر لبم می گذارد

هوا

که داغم می کند

هوا

که هوایی ام کرده

هوا

که حواسش نبود،این شعر است

و از پنجره بیرون رفت .

-------------------------------------------

بارانی که روزها

بالای شهر ایستاده بود

عاقبت بارید

تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی...

 

 تکلیفِ رنگ موهات

در چشم هام روشن نبود

تکلیفِ مهربانی ، اندوه ، خشم

             و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم

 تکلیفِ شمع های روی میز

                                 روشن نبود

 

من و تو بارها

زمان را

 در  کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم

و حالا زمان داشت

                       از ما انتقام می گرفت

 

در زدی

باز کردم

سلام کردی

اما صدا نداشتی

به آغوشم کشیدی

اما

سایه ات را دیدم

                     که دست هایش توی جیبش بود

 

به اتاق آمدیم

شمع ها را روشن کردم

ولی

هیچ چیز روشن نشد

نور

تاریکی را

           پنهان کرده بود...

   

بعد

بر مبل نشستی

در مبل فرو رفتی

در مبل لرزیدی

در مبل عرق کردی

 

پنهانی،بر گوشه ی تقویم نوشتم:

                                      نهنگی که در ساحل تقلا می کند

                                      برای دیدن هیچ کس نیامده است

-----------------------------------------

 

از زیر سنگ هم شده پیدایم کن!

دارم کم کم این فیلم را باور می کنم

و این سیاهی لشکر عظیم

عجیب خوب بازی می کنند.

در خیابان ها

کافه ها

کوچه ها

هی جا عوض می کنند و

همین که سر برگردانم

صحنه ی بعدی را آماده کرده اند

از لابلای فصل های نمایش

بیرونم بکش

برفی بر پیراهنم نشانده اند

که آب نمی شود

از کلماتی چون خورشید هم استفاده کردم

نشد!

و این آدم برفیِ درون

که هی اسکلت صدایش می کنند

عمق زمستان است در من

..

اصلا

از عمق تاریک صحنه پیدایم کن!

از پروژکتورهای روز و شب

از سکانس های تکراری زمین، خسته ام!

دریا را تا می کنم

می گذارم زیر سرم

زل می زنم

به مقوای سیاه چسبیده به آسمان

و با نوار جیرجیرک به خواب می روم

نوار را که برگردانند

خروس می خواند.

..

از توی کمد هم شده پیدایم کن!

می ترسم چاقویی در پهلویم فرو کنند

یا گلوله ای در سرم شلیک

و بعد بگویند:

" خُب،

نقشت این بود"

----------------------------------------------------

 




:: برچسب‌ها: شعرگروس عبدالملکیان- اشعار گروس عبدالملکیان-شعر-گروس عبدالملکیان ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: